کد مطلب:129938 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

حقیقت یا خیال؟
1. گفته اند: یزید فرمان داد زنان - اهل بیت (ع) - را همراه با آنچه نیاز دارند در خانه ای جداگانه جای دادند و علی بن الحسین (ع) نیز در همان خانه جای داشت. [1] .

درباره ی این روایت باید گفت: آن خانه با خانه ی ویرانه ای كه درباره اش گفته اند آنها را از گرما و سرما حفظ نمی كرد، به طوری كه پوست صورت هایشان كنده شد، [2] تفاوت می كند. این خانه ای بود كه پس از وقایع مجلس یزید، آنها را به اینجا انتقال دادند. دلیلش نیز مطالبی است كه طبری در دنباله ی این مطلب آورده است: آن گاه اسیران رفتند تا به خانه ی یزید در آمدند. پس هیچ یك از زنان خاندان معاویه نماند مگر اینكه به استقبالشان آمد و می گریست. [3] این خانه - یا آن طور كه از ظاهر نقل طبری برمی آید و دیگران نیز گفته اند كه یزید آنها را در سرای خاص خویش جای داد [4] - خانه ی خود یزید یا خانه ای چسبیده به خانه ی او بود [5] اینكه برخی محل اسكان اهل بیت (ع) در شام را خانه ای خوب و درست توصیف كرده اند، نادرست است و ناشی از عدم دقت در روایاتی است كه در این زمینه آمده است. مؤید این مطلب گفتار سید محمد بن ابی طالب است كه می گوید: «نقل شده كه آن ملعون از بیم تفرقه و برپایی فتنه آغاز به پوزش خواهی كرد و به نكوهش عمل ابن زیاد پرداخت. علی بن الحسین (ع) را احترام می كرد و زنان را به سرای خواص خویش انتقال داد؛ و غذای صبح و شام را با سرورمان، امام سجاد (ع)، می خورد. [6] .


2. گفته اند: یزید تا هنگامی كه علی بن الحسین (ع) حاضر نمی شد، صبحانه و شام نمی خورد [7] درباره ی این نقل باید گفت: اگر كه درست باشد - این موضوع زمانی بود كه كفه ی معادله عوض شد و اوضاع به زیان یزید تغییر كرد. او برای حفظ ظواهر و از روی سیاست و از ترس فتنه اقدام به این كار كرد. اما در پنهان و در واقع، می دانیم كه بارها درصدد قتل امام زین العابدین (ع) برآمد و می خواست ترورش كند؛ و در گفت و گوی با امام (ع) نیز از نیات پلیدش پرده برداشت.

3. گفته اند: یزید از علی بن الحسین (ع) خواست كه با پسرش، خالد، كشتی بگیرد. [8] این نیز خطاست و به طور قطع نادرست می باشد. اگر كه مضمون خبر درست باشد، به عمرو بن الحسن (ع) مربوط می گردد؛ كه سیره نویسان و مورخان از او یاد كرده اند. از جمله ابن سعد در الطبقات می گوید: سپس علی بن الحسین، حسن بن حسن و عمرو بن حسن (ع) را فراخواند؛ و به عمرو بن حسن (ع) كه در آن روز یازده سال داشت گفت: آیا با این - یعنی خالد بن یزید - كشتی می گیرد؟ گفت: نه، ولی كاردی به من و كاردی به او بده تا با او بجنگم. پس یزید او را به خود چسباند و به این بیت تمثل جست: این خویی ا ست كه از احزم می شناسم، آیا مار به جز مار می زاید [9] ؟

از این نقل دانسته می شود، آنچه در برخی كتابها به جای عمرو بن الحسن (ع)، عمرو بن الحسین (ع) آمده است، تصحیف می باشد. زیرا برای آن حضرت فرزندی به این نام نمی شناسیم. مضافا اینكه از نسل پاك آن حضرت به جز علی بن الحسین (ع) باقی نماند.


گمان قوی بر این است كه مزدوران بنی امیه پس از مشاهده تأثیر سخن امام (ع) در قلب پایتخت حكومت سیاه بنی امیه، این گونه امور را ساخته و میان مردم پخش كرده اند؛ یا اینكه ناشی از سهل انگاری نویسندگان است.

درباره چگونگی شعری كه یزید به آن مثل زده است، اختلاف نظر وجود دارد. خوارزمی آن را این گونه نقل كرده است:

این خویی است كه از احزام می شناسم، مگر مار بد جز مار بد می زاید؟ [10] .

ابن جوزی آن را «سنتی است كه از احزم می شناسم» [11] نقل كرده است. در یكی از نسخه های كتابش همانند الطبقات و نور الابصار چنین آمده است «و آیا مار جز مارهایی زاید».

در المناقب آمده است: این نافرمانیی است از نافرمانی ها، آیا مار به جز مار می زاید؟ [12] سپس می گوید: در كتاب الاحمر گفته است: گواهی می دهم كه تو فرزند علی بن ابی طالب (ع) هستی. [13] .

در الاحتجاج آمده است كه او گفت: مار جز مار نمی زاید. گواهی می دهم كه تو پسر علی بن ابی طالب هستی. [14] .

اهل بیت - چنان كه از ابن كلبی نقل شده است - از ابو اخزم طایی، جد ابوحاتم یا جد جد اوست. او پسری به نام اخزم داشت كه گفته اند پدر و مادرش را اذیت می كرد. او مرد و دو پسر از خود گذاشت. روزی هر دو به جدشان حمله كردند و او را زدند؛ و او گفت:

فرزندانم مرا به خون آغشته كردند، این خویی است كه من از احزم می شناسم.

یعنی اینان نیز در اذیت كردن مانند پدرشان... این مثل در شباهت های نزدیك میان افراد زده می شود. [15] .


4. گفته اند: فاطمه، دختر علی (ع)، به زن یزید گفت: «چیزی برای ما باقی نگذاشته اند». یزید متوجه شد و گفت: «آنچه به آنها رسیده بزرگ است». سپس هر چه را گفتند، دو برابرش را به آنها داد. [16] .

از همین قبیل است نقل ابن اثیر كه گوید: «یزید درباره ی چیزهایی كه از آنها گرفته بودند پرسید و دو برابرش را به آنها داد» [17] نیز آنچه طبری و ابن كثیر نقل كرده اند: «یزید به همه ی زنان پیغام داد كه از شما چه گرفته اند؟ و به هر یك از آنها هر اندازه ای كه ادعا كرد، دو برابرش را داد» [18] .

درباره ی این روایات باید گفت: اول اینكه، ما درستی این اخبار را نمی پذیریم. زیرا شأن اهل بیت (ع) - حماسه و غیرت و صاحبان عزت و سربلندی هستند - بالاتر و والاتر از آن است كه از مردی خبیث و بدرفتار و بدنهاد چیزی بگیرند. این روایات جز جعلیات و ساخته های طرفداران بنی امیه از سر كینه و دشمنی با اهل بیت (ع)، چیزی نیست.

دوم اینكه، به فرض پذیرش آنها، تقاضای اهل بیت (ع) جنبه ی مادی نداشت بلكه در میان چیزهای غارت شده مواریث خاص اهل بیت (ع) بود، به ویژه آنچه به حضرت زهرا (س) تعلق داشت؛ كه با هیچ چیز قابل تعویض نبود. [19] .

سوم اینكه، ممكن است برخی زنان اهل بیت (ع) چنین اموری را نقل كرده باشند؛ و مقصودشان بیان عمق فاجعه ی و جنایتی بود كه در كربلا اتفاق افتاد؛ تا اینكه در تاریخ بماند و بر سر زبان ها بیفتد، نه اینكه خواسته باشند چیزی را طلب كنند.

چهارم اینكه، هر كس مالش غصب شده باشد حق دارد كه آن را مطالبه كند و هیچ


عیبی هم ندارد. اما چیزهایی كه به این نقل افزوده شده پذیرش آن را جای تأمل كرده است. در اینجا اهداف سیاسی فاسدی است كه از آنها چشم نمی توان پوشید.

5. در پژوهش پیرامون وقایع كربلا به روایت هایی برمی خوریم كه از وقایع بسیار سریع می گذرند و از آنها چشم می پوشند، گویی كه هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ یا اینكه كار به خیر و سلامت پایان پذیرفته است. نمونه ی این روایات به شرح ذیل است:

ذهبی به نقل از عمرو بن دینار گوید: «حدیث كرد ما را محمد بن علی (ع) از پدرش كه گفت: «پس از آنكه حسین كشته شد و ما وارد كوفه شدیم، به مردی برخوردیم. او ما را به خانه اش برد و در بستر خواباند. من خوابیدم و با صدای اسبان در كوچه ها بیدار شدم. سپس ما را نزد یزید بردند. با دیدن ما اشكش جاری شد و هر چه خواستیم به ما داد! و گفت: در میان قوم شما اموری پیش خواهد آمد، تو به آنها وارد مشو...» [20] نمی دانیم چگونه می توان تصور كرد كه با آن مراقبتهای شدید ابن زیاد، چگونه امكان دارد مردی باقیمانده ی كاروان را به خانه اش ببرد؟

كسی كه به حقایق ناآگاه باشد و این خبر را بخواند، چنین تصور می كند كه این روایات تنها از یك سفر عادی حكایت می كند؛ و هیچ خبری در كوفه نبوده است: نه از زندان، نه وقایع مجلس عبیدالله زیاد. در راه رسیدن به شام نیز چیزی روی نداده است و با خوبی و سلامت به شام رسیدند و یزید هم چنان متأثر شد كه چشمانش پر از اشك گردید!

طبرانی - پس از ذكر برخی حوادث مجلس یزید و گفت و گوی امام با وی - چنین نقل می كند: «فاطمه و سكینه (س) در تلاش بودند تا سر پدرشان را ببینند. اما تلاش یزید در مجلس این بود كه سر پدرشان را از آنها پنهان كند. آنگاه فرمان داد كه وسایل سفرشان را آماده سازند و به آنها خوبی كرد و به سوی مدینه رفتند». [21] .

همه ی روایات دیگری هم كه از این نوع داریم، یا بیان بخش ناقصی از حادثه است و یا به منظور تحریف حقایق تاریخ نقل شده اند.



[1] تاريخ الطبري، ج 3، ص 339 (چاپ دارالكتب العلمية بيروت)؛ و مانند آن در نورالابصار، ص 132.

[2] امالي صدوق، ص 231؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 269؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 192؛ مثيرالاحزان، ص 102؛ الملهوف، ص 219؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 396؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.

[3] تاريخ الطبري، ج 3، ص 339.

[4] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 339؛ بحارالانوار، ج 45، ص 134.

[5] الارشاد، ج 2، ص 122، اعلام الوري، ص 24.

[6] تسلية المجالس، ج 2، ص 457.

[7] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74؛ المنتظم، ج 5، ص 344؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 353؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 7؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 399؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 197.

[8] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، ص 172؛ الاحتجاج، ج 2، ص 134، به نقل از آن، بحارالانوار،، ج 42، ص 162.

[9] الطبقات الكبري (ترجمة الامام الحسين (ع))، ص 84 نيز ر. ك. تاريخ الطبري، ج 4، ص 353؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 87؛ مثيرالاحزان، ص 105 (در اين كتاب به جاي عمرو بن الحسن (ع)، عمر بن الحسن (ع) آمده است كه يزيد پيش از خواندن بيت گفت: كوچك و بزرگتان دست از دشمني ما برنمي داريد)؛ الملهوف، ص 223.

[10] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74.

[11] المنتظم، ج 5، ص 344.

[12] نورالابصار، ص 132.

[13] المناقب، ج 4، ص 173.

[14] الاحتجاج، ج 2، ص 134.

[15] مجمع الامثال، ج 1، ص 375، شماره 1933.

[16] الطبقات الكبري (ترجمة الامام الحسين (ع)) ص 83؛ مانند همين سخن از فاطمه دختر امام حسين (ع) نقل شده است كه به ام كلثوم، همسر يزيد گفت: ر. ك: عبرات المصطفين، ج 2، ص 289، به نقل از مرآة الزمان (نسخه خطي)، ص 100.

[17] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 86.

[18] تاريخ الطبري، ج 4، ص 355؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 198.

[19] الملهوف، ص 222.

[20] سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 320.

[21] المعجم الكبير، ج 3، ص 109، ح 2806.